مار يا مارمولك
سلام با خاله جون س و خانواده دايي محمد به باغ رفته بودي... دلم برايت خيلي تنگ شده بود و مجبور شدم به خاله جون زنگ بزنم تا بعد دو روز ازت دل بكنند و بياورنت!!كه با توجه به تماسهاي مكرر من دم غروبي راضي شدند كه بياورند تا اقاجون در رو باز كرد خودت رو انداختي بغل من!!: -ماماني يه مار بزرگ ديدم...دهنشو اينجوري باز كرده بود(دستانش رو كنار دهانش ميگذارد و دهانش را تا حد امكان باز ميكند) زبونشو اينجوري در اورده بود(لبهايش را جمع ميكند همه زبانش را بيرون مي دهد ) و اين طوري راه مي رفت (دستانش را به پشتش قفل ميكند و اداي خزيدن در مياورد) تمام بدنم يخ ميكند شوهر خواهرم خنده ش ميگيرد و تعريف ميكند: وسط باغ بازي ميكرد كه يك لحظه ...